نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خستة من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به كنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم كه با من
بظاهر همدم و یكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم, كه تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من, ای دل دیوانه من
كه می سوزی ازین بیگانگی ها
مكن دیگر ز دست غیر فریاد
خدارا, بس كن این دیوانگی ها
:: موضوعات مرتبط:
شعر پارسی ,
,
:: برچسبها:
شعر زیبا ,
شعر ,
فروغ فرخزاد ,
شعر زیبایی از فروغ فرخزاد ,
شعر فارسی ,
:: بازدید از این مطلب : 590
|
امتیاز مطلب : 196
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46